امروز فهمیدم پولی که قراره برای کارم بگیرم خیلی کمتر از اون چیزیه که انتظارش رو داشتم . خیلی زیاد نبود اما چون اصلا انتظارش رو نداشتم ، بد جوری خورد تو برجکم . رو حال و هوام و نمازم تاثیر گذاشت اصلا :( داشتم با خودم فکر می کردم با مرگ می خوام چیکار کنم که قراره همین طور غیر منتظره تمام دنیا رو ازم بگیرن .
+ برام خیلی مهمه که پسرم بهم به عنوان یک تکیه گاه نگاه کنه . این که کنارم احساس امنیت کنه . این که وقتی دستش رو میگیرم انگار که دیگه هیچ چیز نمی تونه بهش آسیب بزنه . بعضی موقع ها اشتباهاتم باعث میشه این احساس امنیت از پسرم گرفته بشه . تا جایی که حتی نگران این باشه که نکنه بابام بهم آسیب بزنه . این دیگه خیلی غصه داره .
+ خدایا . نذار احساس کنم که با وجود تو هم ترس و غم امکان داره .
خدایا . طوری پشتم باش که انگار هیچ چیزی جلو دارم نیست .
بذار بودنت رو لمس کنم ، بذار ببینمت خدا .
درباره این سایت