دیشب یه مقدار کم تحمل بودم و الکی ناراحت می شدم معلوم نبود دقیقا ریشه این حسم چی بود . و امروز صبح همین طوری یک حدیث کسا خوندم و کلی گریم گرفت ( کم پیش میاد گریم بگیره ) و الآن حالم خوبه . می دونید این دقیقا مثل چی میمونه ؟ مثل یک مریض که نمی دونه دردش چیه و میره دکتر . و دکتر هم یک آمپول بهش می زنه که مریض اصلا ازش خبر نداره ولی خوب میشه .


+ چند هفته پیش مادر بزرگم به رحمت خدا رفتن ، اگه ممکنه براشون فاتحه ای بخونید .

اون کودکی که در وبلاگِ مرحومم ازش گفتم . همون که دچار معلولیت شدید بود و از اقوام آقای همسایه بود و آقای همسایه خیلی براش دلسوزی می کرد تا شاید درمان بشه به رحمت خدا رفت . فاتحه ای براش بخونید لطفا .

عموی خانم به کما رفتن . برای شفای ایشون هم لطفا یک حمد بخونید .




مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها