بدن درد شدم . دیروز روز پر کاری بود . از یک خریدِ پر زحمت گرفته تا شستنِ یک فرش کفِ آشپزخونه ! یک فرشِ 6 متری در 4 متر فضا . و بعد هم درد سر پهن کردنش روی نرده های تراس و جا نشدنش . فعلا هم که روی اُپن جا خوش کرده و بنده ی خدا به جای نسیمِ گرم و آفتابِ تابستان ، داره بادِ پنکه می خوره ! هرچی بود تمام شد . مثلِ پروژه ی از پوشک گرفتن پسرم که تموم شد و این فرش هم قربانیِ همین پروژه بود . فکرشو نمی کردیم ماشاالله به این زودی جیشش رو بگه همون قدر که فکر نمی کردیم شستن این فرش انقدر دردسر داشته باشه .

چی فکر می کردیم چی شد . همیشه برنامه ای که می ریزیم با چیزی که اتفاق می افته فاصله داره . و این یعنی وقتی خدا یک برنامه ای ریخته و تصمیم می گیره که اتفاقات چجوری رقم بخوره دیگه پیش بینی های ما و طرح و برنامه ی ما حرفی برای گفتن نداره .


+ عَرَفتُ الله بِفَسخَ العزائم : خدا را با فسخِ تصمیم ها شناختم .


+ این ها ، این مشکلات ، این بلا ها ، این سختی ها ، این فشار های زندگی ، هرچی هست تموم می شه و فقط نمره ای که در پایان به ما میدن میمونه . خوش رویی ، مهربونی ، لبخند ، صبر ، آرامش ، وقار و . اینجا تازه امتحانشون رو پس می دن .


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها