با ناراحتی از خونه زدم بیرون . باز هم یک لحظه نتونستم عصبانیتمو مدیریت کنم . همون یک لحظه رو موشکافی کردم و فهمیدم دو تا ریشه داره این عصبانیت ها . اول این که در یک لحظه خیال می کنی این کار که یه نفر داره خرابش می کنه ، کارِ خیلی مهمّیه . و دوم این که فکر می کنی بهترین و سریع ترین راه برای حلّ مشکل اینه که صدات رو ببری بالا . و مساله اینه که اولا کار ، کارِ مهمی نیست معمولا . لا اقل نه به اندازه ی آسیبی که عصبانیت داره .  ثانیا عصبانیت جواب نمیده .

باید برای سفرِ مشهد آماده می شدیم . کولر ماشین خراب بود بردمش تعمیر . برای تعمیرش دنگ و فنگ زیاد کشیدم و همش احساس می کردم دارم تقاص پس میدم . پیامکی از مامانش عذر خواهی کردم . پذیرفتن الحمدلله . از مامانش خواستم از طرف من ازش معذرت خواهی کنه . گفتن میگه نه ! غصّم گرفت :( تو همین حالِ غصّه بودم که مامانش زنگ زد و گوشی رو داد بهش . تلفنی ازش عذر خواهی کردم . پذیرفت :) خوش حال شدم . اما هنوز کارِ ماشین گیر داشت . دقیقا همون رو به رو مسجدِ فاطمه ی زهرا بود . با خودم گفتم حالا نوبت خداست که ازش معذرت بخوام . رفتم و دو رکعت نماز توبه خوندم و بعد هم دو رکعت نماز حاجت . وقتی برگشتم تعمیرکار گفت: گفتم که اگه عجله نکنی درستش می کنم :) با خودم گفتم دستت درد نکنه اما در واقع تو درستش نکردی :)


+ هنوز فرصت نشده برم حرم . ان شاالله می خوام زیارت اوّلم به نیابت از شما باشه . فقط چون حافظم خیلی قوی نیست یاداوری کنید لطفا .


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها