همه چیز از یک اشتباهِ کوچیک شروع شد . یک اشتباه که اولش خیلی کوچیک بود اما کم کم همین طور بزرگ شد و داشت می رفت که به مرز گناه نزدیک بشه . یک سوءتفاهم هم چاشنیش شد ، و یک سیاه نمایی و قضاوت های ندیده و نشناخته .

تا رسید به دیروز . دیروزی که شاید سخت ترین روزِ زندگی مشترکمون بود . بعد از 6 سال زندگی مشترک این اولین باری بود که همسرم رو انقدر ناراحت می دیدم . امیدوارم خود فاطمه ی زهرا منو ببخشن که ناراحتشون کردم :(

وقتی وبم رو باز کردن و با اون پست خصوصی مواجه شدن . گفتم من و محمد حسین می ریم پارک . نمی خواستم وقتی می خوننش چشم تو چشم بشیم . یک ربع بعد پیامک دادن که بیاین خونه . اومدم محمد حسین رو گذاشتم و خودم بدون این که دیده بشم برگشتم نشستم تو حیاط . گرم بود و یه سایه ی کوچیک هم به زور پیدا می شد . اما با خودم می گفتم این مجازاتِ قسمت کوچیکی از کار هاته . امیدوار بودم که بهم بگن بیا بالا . اما جمله ای بهم پیامک دادن که خیلی سوختم : " محمد حسین می خواد که بیای خونه " . چند دقیقه ای موندم و بعد رفتم بالا و قبل از این که بخوایم همو ببینیم یه راست رفتم تو اتاق .

طول کشید تا تونستم از تو اتاق بیام بیرون . طول کشید تا تونستم برم طرفشون . تا تونستم یه کلمه حرف بزنم و عذر خواهی کنم . طول کشید تا تونستم تو چشم هاشون نگاه کنم . اما اصلا فضا طوری نبود که بخوایم بشینیم و مفصل با هم حرف بزنیم . همسرم سکوت کردن و سکوت کردم .

چندی بعد رفتن تو اتاق و دفترچه کوچیکشون رو برداشتن و شروع کردن به نوشتن . خوش حال شدم . فهمیدم همسرم می خوان با من حرف بزنن اما چون رو در رو نمیشه دارن یادداشت می کنن . این نامه نگاری در چندین رفت و برگشت انجام شد و در نهایت به اینجا رسید که من باید مجازات بشم . چه مجازاتی می تونه جبران کننده باشه ؟! شاید این که من باید مثلا از این به بعد خونه رو جارو بکشم ، ظرفا رو بشورم ، دیگه استراحت بی استراحت و اینجور چیز ها .

اما مجازاتی که خانمِ روشنا برام تعیین کردن این بود : " دیگه تکرار نشه و تو رو با ایمان تر از گذشته ببینم و همیشه با وضو باشی . " 

و این معنای واقعیِ عشقه . که حتی وقتی ازش به شدّت ناراحتی ، به فکرش باشی و بهترین ها رو براش بخوای .


+ وقتی تو دار الحجه ی امام رضا (ع) عقدمون جاری شد و دو نفری رفتیم زیارت نامه بخونیم . اولین صحبت ها به عنوانِ زن و شوهر بینمون رد و بدل شد . اونجا خانم روشنا یک خواسته ای ازم داشتن . گفتن بیاید هم رو "تو" صدا نزنیم . بذارید احترام ها باقی بمونه . چند ماهی این کار رو کردیم اما کم کم صمیمیت ها بینمون ایجاد شد و خود به خود این "تو" جای "شما" رو گرفت . یکی از مجازات هایی که من امروز برای خودم در نظر گرفتم اینه که دیگه بهشون نگم "تو" .


++ از این به بعد می تونید همسرم رو "خانمِ روشَنا" صدا بزنید :) با خواهش های من قرار شد بیان و به جمعِ مجازی ها بپیوندند :)


+++ یکی از وبلاگ های مورد علاقه ی خانم روشنا و من : 

صهبای صهبا 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها