هرچی زندگی داره پیش تر میره ، بیشتر احساس نا توانی می کنم . شعار بچه ی بیشتر زندگی بهتر می دم اما باورش ندارم . از آیندش می ترسم . آینده ی یک زندگی پر از بچه . بحث رزق و روزیش نیست . بیشترین دغدغه در مورد تحمل بار تربیتشونه . گفتن بچه تا هفت سالگی امیره . نباید امر و نهیش بکنی . باید اگر کار زشت یا خطرناکی داره می کنه از قانون " تبدیل " استفاده کنی و سعی کنی حواسشو پرد کنی به یک چیز دیگه . این هم به این راحتی نیست . نیاز داره به صبر و حوصله و انرژی . گاهی برای تبدیل ، نیاز داری از جات بلند شی . دست بچه رو بگیری و پیشنهاد بهتری رو بهش نشون بدی . همیشه این طور نیست که بهش بگی " محمد حسین پسرم ! بیا برو موتور بازی ! " اونم قبول کنه . باید بلند شی بری موتورو براش بیاری و یه کم جلوش ویراژ بدی که هوس کنه . ! حالا فرض کن بعد از خوردن یه نهار سنگین ( مثلا ) یه هو محمد حسین با یک نگاه شیطنت آمیز میره سمت رقیه . باید بلند شی اما انگار با چسب چسبوندنت به زمین .


+ گفت : " وسط نماز بودم که یه هو دیدم محمد حسین یه چیزی دستشه و داره می ره سمت رقیه : " بذار بدم تو دهنت ! " . نفهمیدم نمازمو چه طور تموم کردم و خودمو رسوندم و دیدم که یه تیکه گچ بزرگ تو دهن رقیه ست . . محمد حسین خان با یه چیزی زده بوده گوشه دیوار و یه تیکه گچ از دیوار کنده و . "


++ سوال : چگونه روابط بین بچه ی اول و دوم رو اصلاح کنیم ؟؟؟


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها